از زمانی که اولین سالن سینمای ایران را برادران مبلغ کاتولیک در تبریز ساختند تا صنعت سینما را به ایرانیان بشناسانند از همان زمانی که «آبی و رابی» تحت رژیستوری «اوانس اوهانیانس» ساعت ۲ بعدازظهر جمعه ۱۲ دیماه ۱۳۰۹ شمسی در سینما مایاک اکران شد تا همین امروز که لالهزار دیگر انواع کالاهای برقی و لوسترهای لوکس میفروشد، سالنهای سینمایش خراب و خالی و برای همیشه تاریک شده است.
حسین قره: از همان زمانی که رونق سینما از کوچه چراغگاز و سالن «ابراهیمخان صحافباشی» رفت و حالا چراغ سالن سینمای مالها و برجها تهران روشن است و به لطف فیلمهای کمدی پرفروش اما کمرمق، رونق گرفته و به روایت وزیر پیشین ارشاد به گردش مالی هزار میلیارد تومانی نزدیک شده، موضوعاتی چند دامن این هنر صنعتی یا صنعت هنری را گرفته و رها نکرده است.
خلاصه قواعد این سینما را چه کسی نوشته یا مینویسد و اصلاح میکند؟ از همان آغاز که سینما با «دختر لر» زبان باز کرد تا بگوید «تهرون تهرون که میگن شهر قشنگیه ولی مردمش بدن» حکومت ها و دولتها چشم نظر به ظرافتها و ظرفیتهای سینمایی داشتند که «جعفر و گلنار» رُل اول آن بودند. چه آنکه بعضی تحلیل کردند، فیلم دختر لر بخشی از سیاست فرهنگی پهلوی اول رضاشاه بود برای یکپارچهسازی ایران.
با همه فشارها اما سینما میخواست خودش هویت داشته باشد و برای همین آهستهآهسته با «حاجآقا آکتور سینما» گام برداشت تا اشغال و کودتا را پشت سر بگذارد و جان بگیرد. البته سینمایی که در آن دوره رشد کرد و جان گرفت معروف شد به فیلمفارسی، موجی از کلاهمخملیها در سینما میرفتند و میآمدند تا ناموس مُلک و ملت آسیب نبیند، در کابارهها و کافهها و خیابون ها و میدون ها یقه جر میدادند و میز و صندلی به سروکله هم میزدند تا مخاطب بههیجانآمده در سالن تاریک سینما برایشان کف و جیغ و هورا بکشد. کلاهمخملیها جاهل یکهبزن که از قضا با مرام و لوطی بودند با بنمایه و تم عشقی شاهزاده و گدا ستون اصلی سینما در آن سالها بودند. روزگاری که اوجش به «ناصر ملک مطیعی» رسید.
آقا خودش خوب میدونه
در دهه چهل چند چهره از زن و مرد به سینما بدنه اضافه شدند و حالا عامه مردم برای دیدن آنها به سینما میرفتند و شبهای جمعه صف میبستند تا «سلطان قلبها» «فردین» و «گنج قارون»ش را نشان دهد که: «آقا خودش خوب میدونه که ما اونو از رودخونه درش آوردیم/ بیرون آوردیم آوردیمش توی خونه/حالا پاشو حالی بکن برقص و خوشحالی بکن/مانند ما شو بیشین و پاشو حالا که کبکت میخونه…».
اواخر این دهه چهره دیگری ظهور کرد که «قیصر» سینما شد. تلفیقی از چاقو و کلاهمخملی و حرف حساب، «بهروز وثوقی» ستاره بعدی سینما در اواخر دهه چهل بود.
شاملو، گلستان، فروغ/ سلطان قلبها، خشت و آینه و خانه سیاه است
این سینما آن قدر درآمد داشت تا «احمد شاملو» شاعر را مجاب کند فیلمنامه بنویسد و هم جایی نقشی را بازی کند تا بلکه از روزگار سخت بگذرد و «هوای تازه» را با اندکی دستمزد بچشد، اما در کنار همین سینما در روزگاری که کشتیگیران و یکهبزنها پرده نقرهای را قبضه کرده و شبها با فیلمهای هالیوودی و هندی و ترکی و ایتالیایی رقابت میکردند، جایی باز شد برای آنهایی که از سینما بهعنوان هنر، انتظار دیگری داشتند و جایی برای نفسکشیدن فرهنگ و فکر و فلسفه میخواستند. آنها از آن سینما با سردر پرزرقوبرق، اتاق کوچک تاریکی را میخواستند برای فکر کردن. برای همین دهه ۵۰ با اینها آغاز شد. البته کبریت را در یک «شب قوزی» در آغاز این دهه یعنی دهه چهل، کسی به چراغ کشیده بود، کسی که میخواست در خشت خام آینه فردا را نشان دهد. حتی «خانه سیاه است» فروغ شعر هم در همان دفتر و در همان روزگار ساخته شده بود. اما جوانترها که با تئاتر و داستاننویسی و سینمای هنری جهان زلف گرهزده و به دنبال روایت امروزی و ایرانی بودند با «گاو» و «آرامش در حضور دیگران» و «رگبار» و «چشمه»، «یک اتفاق ساده»، «شازده احتجاب»، «خداحافظ رفیق»، «سوتهدلان» و چه اندک کارگردانان و فیلمهای دیگر به میدان آمدند؛ اما در گیشه جایی برای آنها نبود. فیلمفارسی که آینه مردم بود، با دلبری و رقص و آواز همه قلبشان را برده بود. چه کسی میتوانست از «زری» و «پوری» و «فروزان» «خوشکام» و «خوشدل» روی پرده سینما دل بکند. «موج نو»ی سینما اگرچه بیمیل نبود به حضور بازیگران فیلمفارسی تا با حضور آنان گیشه تأمین شود؛ اما رل اصلی فیلمها برای بازیگران تئاتر بود آنها که خاک صحنه خورده بودند، از «عزتالله انتظامی»، «علی نصیریان»، «جمشید مشایخی» تا «محمدعلی کشاورز» و «داوود رشیدی» از «رقیه چهرهآزاد» و «ژاله علو» تا «فخری خوروش» و «شهلا ریاحی».
موج نوی سینمای ایران و سانسور با فروش بالای سینما
موج نوی سینمای ایران برعکس آن نشئگی که از قدرت و جاهلی و سرمستی میآمد، واقعیت را پیشبینی میکرد، از «کندوی» «فریدون گله» تا «سفر سنگ» «مسعود کیمیایی»، از «دایره مینا» «داریوش مهرجویی» تا «غریبه و مه» بهرام بیضایی از «نفرین» «ناصر تقوایی» تا «تنگسیر» «امیر نادری» و چه بسیار کار دیگر از همین نامها و فیلمسازان دیگری که از یک دگرگونی عدالتمحور با مبنای مذهب گفتند؛ از گسست اجتماعی از فاصله طبقاتی و چه بسیار مفاهیمی که میتوانست بهجای سانسور، جدی گرفته شود و نیازهای اجتماعی را ببینند. اما ساختار سانسور این سینما را در قمار فروش بالای فیلمفارسی ندید و دل به فروش خوش کرد و به این بهانه که موج نو، مخاطب ندارد و نیازی به جدیگرفتن چند روشنفکر و آرتیست در سینما و تئاتر نیست و یا شاید با خودشان فکر کردند پاسخی جز سانسور، سرکوب و ارعاب هم ضروری نیست، بیتوجه به نکتهسنجی سینماگران از اینکه مردم شبها در لالهزار «همسفر» باد شدهاند و با «صمد آقا» روده بر میشوند و با «سعید کنگرانی» رو به خورشید فریاد میزنند که «لعنتی طلوع نکن» همه چیز سر جایش قرار دارد. مردم اگر فیلمهای موج نو سینما را نبینند خواستهای هم ندارند، حال آن که ماجرا معکوس بود، موج نو «زیر پوست شهر» را دیده بود و سینما هشداری بود برای هوشیاران.
انقلاب و انقلابیون و تفکری که در آن سینما حرام بود
انقلاب که شد، مردم که به خیابان آمدند، جوانان دانشجویی که تشنه عدالت بودند و خون رفقای سرخ در رگانشان میجوشید، مجاهدینی که با «علی شریعتی» از زیر زمین حسینیه ارشاد به ظهر گرم عاشورا و خون تازه حسین بن علی رسیده بودند، و در چاه تنهایی علی بن ابیطالب گریه میکردند، مثل ابی فیلم کندو ریختند و میخانهها را ویران کردند، سینماها را آتش زدند، همان سینماها که تا دیروز جلوشان صف بود برای دیدن فردین و وثوقی و «ایرن»، سینما ممنوع شد و حرام و سینماگران خانهنشین و خارجنشین و فراری. جامعه برزخ بود نمیشد با «برزخیها» توبه کرد و دوباره با همان ستارهها به سینما برگشت. اگرچه «سعید راد» و فردین و ملک مطیعی و «ایرج قادری» با فیلمنامه «سعید مطلبی» میخواستند برگردند؛ اما سینما و آدمهایش جایی در دنیای خیالی و انقلابی و انقلابیون تازه نداشت.
دهه ۶۰ عصر بازگشت این بار با عشاق سینما
سینما اما تسلیم نشد، از دهه شصت با آن فشاری که انقلابیون داشتند با هر مشکلی که بود برگشت؛ اما این بار با «اجارهنشینها» با «باشو غریبه کوچک» با «کلوزآپ» با «ناخدا خورشید» با «تیغ و ابریشم»، «دندان مار»، سینما برگشت این بار با «نار و نی» با «آبادانیها» با «خانه دوست کجاست»، «مشق شب»، با «دیدهبان»، «بایسیکلران» با «عروسی خوبان» با «بدوک» و «بیبی چلچله» با «حاجی واشنگتن» با «مادر»، «کمالالملک» و چه بسیار فیلم دیگر. با چهرههای تازهنفس انقلابی جوان مثل «ملاقلیپور» و «درویش» و نامهای دیگری که به جشنواره فیلم فجر رونق دادند و به سینمای ایران اعتبار و سینمای ایران این بار برای سینمای جهان شگفتی شد. دیگر شهلا ریاحی تنها فیلمساز زن تاریخ سینمای ایران نبود چرا که «رخشان بنیاعتماد»، «مرضیه برومند»، «پوران درخشنده»، «تهمینه میلانی»، «منیژه حکمت» و چه نامهای دیگری به سینما اضافه شده بودند.
سینما هنوز و امروز زنده است با همه سیاستها و سانسورها و مداخلات نهادها؛ سینما هنوز هم هست و حالا به غیر جشنواره فیلم «کن»، «ونیز» و «لوکارنو» و چه بسیار جشنواره دیگر جایزه «اسکار» را هم از آن خود کرده است. با همه کمیها و کاستیها هنوز هست؛ درست مثل سکانس پایانی فیلم «پاپیون» سینمای ایران روی دریای مواج زنده است و فریاد میزند «من هنوز زندهام لعنتیها»
برای بررسی سینمای ایران نشستی در خبرآنلاین برگزار کردیم، بهانهاش روز سینما و معرفی کتابی به نام «داریوش خنجی» فیلمبردار ایرانی فرانسوی که در سینمای جهان نام بزرگی است. مهمانان ما اینها بودند، «محمود کلاری» فیلمبردار، «محمدمهدی عسگرپور» کارگردان و رئیس هیئتمدیره خانه سینما، «شادمهر راستین» فیلمنامهنویس و منتقد و «سید محمد بهشتی» مدیر دهه ۶۰ بنیاد فارابی .
هر وقت حرف سینماست، از همه روزهایش و از همه «بود و نبودهایش» حرف به میان میآید.
برای همین گفتگوی ما با اهلفن از مشکلات امروز شروع که محمود کلاری آن را آغاز کرد، استانداردسازی قوانین سینما، استانداردهایی که در سینمای جهان حاکم است با مثالهایی از کیارستمی و فرهادی و دیگران. در این گزارش میتوانید پادکست این نشست را بشنوید.
۵۷۵۷