او با سیدحسن نصرالله دیدار و گفتوگو داشته است و لبنان را خوب می شناسد.
محمدرضا زائری، تحصیلاتش را در رشته علوم ادیان از دانشگاه قدیس یوسف بیروت تمام کرده. با چهره ها و فرهنگ و مردم لبنان ارتباطی وسیع داشته. تلاشهای بسیاری برای انتقال فرهنگ مقاوت کرده و بیش از آن که برای اندیشه مقاوت، به تبلیغات سطحی و شعارهای مرسوم دل خوش کند، برای تولید فرهنگی تلاش عملی کرده است.
کتاب «نصرالله» او پس از دو چاپ، اینک در بازار نایاب است. همچنین در انتشاراتش، کتاب «گفتارهای عاشورایی سیدحسن نصرالله» را به چاپ رسانده و در آخرین اقدامش، کتاب "برده سوم» از «تمیم البرغوثی»، شاعر ضدصهیونیستی و مدافع مقاومت را ترجمه و چاپ کرده است.
دیدار محمدرضا زائری، با سیدحسن نصرالله، دبیرکل حزب الله لبنان، بهانه گفت وگوی ما شد. این که چه طور و چگونه این دیدار انجام شد؟ چه حواشی ای داشته است؟ و زائری چه فضایی از رفتار و شخصیت نصرالله را دریافته، موضوعات گفت وگوی ما هستند.
گفت وگوی مجله اینترنتی خونه را با حجت الاسلام دکتر محمدرضا زائری می خوانید:
نخستین آشنایی شما با شهید سید حسن نصرالله کجا و چگونه بود؟
نخستین بار گمان می کنم سال ١٣٧١ بود که کمیته امداد امام خمینی در تهران و مشهد مقدس اردویی برای فرزندان شهدا و نوجوانان محروم و بی بضاعت جنوب لبنان برگزار کرده بود و من از کسانی بودم که در کنار جناب آقای فتحیان برپایی این برنامه را بر عهده داشتیم در آن زمان مرحوم سیدعباس موسوی تازه به شهادت رسیده بود و جناب آقای نصرالله جانشین ایشان شده بود.
در برنامه اختتامیه آن اردو ایشان به محل برگزاری دوره آمدند و ما برای نخستین بار ایشان را دیدیم. برادر کوچکترم حسین آقا از ایشان چند عکس متفاوت و جالب گرفت و رفتار و حالات ایشان به عنوان یک روحانی جوان و پرانرژی و با روحیه خیلی برای ما جذاب بود. حال و هوایی عجیب هم در آن مراسم اختتامیه به وجود آمد و خداحافظی عاطفی و تاثربرانگیزی داشتیم با آن نوجوانان که برخی از آنها فرزندان شهدا بودند و خیلی از آنها حالا خودشان قطعا شهید شده اند
آیا بعد از این ملاقات دیگری هم داشتید؟ تا زمان مصاحبه که به صورت کتاب منتشر شد؟
بعد از آن یک بار دیگر در سفری رسمی که به لبنان رفته بودیم فرصت پیش بینی نشده ای محقق شد و در فضایی بسیار صمیمی ایشان را زیارت کردیم. خوشبختانه شرایطی فراهم شد که در حاشیه جلسه با ایشان گفت وگویی راحت و خودمانی و جداب داشته باشم. موقع ناهار هم ایشان من را کنار خودش نشاند و پذیرایی گرمی کرد و من سؤالات متعددی از موضوع حجاب زنان در لبنان و سرنوشت امام موسی صدر پرسیدم و در آن دیدار نکته هایی هم از ایشان یاد گرفتم در باره فرهنگ و فضای لبنان که بعدا خیلی به دردم خورد
چطور شد برای مصاحبه به دیدار سید حسن نصر الله رفتید؟
بعدها که در موسسه همشهری سردبیر بودم و از ایران برای ادامه تحصیلات به لبنان رفتم دقیقا بعد از جنگ سی و سه روزه بود. در این فاصله ایشان به شخصیتی بسیار بزرگ و جهانی تبدیل شده بود و ما هم بلافاصله بعد از جنگ رفته بودیم لبنان. در ایران قرار شد که روزنامه همشهری با رأی و نظر خوانندگان چهره سال انتخاب کند و به طور طبیعی با توجه به حوادث لبنان در حوزه بین المللی سه گزینه مطرح از این کشور بودند.
آقای دکتر انتظامی که مدیریت همشهری را بر عهده گرفتند با وزارت خارجه و سفارت ایران در لبنان هماهنگ کردند و من سه مصاحبه اختصاصی با رییس جمهور لبنان امیل لحود و رییس مجلس لبنان نبیه بری و دبیرکل حزب الله لبنان آقای نصرالله انجام دادم که هر سه گفت وگوهایی خاص و متفاوت شد و مخصوصا با توجه به آن شرایط خیلی اهمیت داشت.
از جزییات پروتکل های رسیدن به دیدار بگویید
طبیعی بود که در آن شرایط خاص امنیتی بعد از جنگ هماهنگی مصاحبه خیلی سخت باشد. حتی شایعات و حرفهای عجیب و غریب و نادرستی هم در باره مدل حفاظتی ابشان مطرح بود که بعدا معلوم شد اصلا صحتی ندارد. برای این قرار با من محلی را هماهنگ کردند در نزدیکی منزل ما و دنبالم آمدند و من گوشی همراه را تحویل دادم و بعد با یک خودرو که شیشه هایش کاملا سیاه بود و هیچ جا را نمی دیدم به راه افتادیم. بعد از مدتی حدود ده پانزده دقیقه به یک محل دیگری که احساس می کردم زیر زمین باشد وارد شدیم. و آنجا ماشین را عوض کردند و باز هم حدودپانزده یا بیست دقیقه رفتیم و باز همین کار تکرار شد.
دفعه سوم بیشتر طول کشید و از ماشین که پباده شدیم گروهی از بچه های حزب الله آمدند و مرا تحویل گرفتند و با آسانسور بالا رفتیم و. وارد یک آپارتمان شدیم. بعد از معارفه و استقبال اولیه مرا به اتاقی بردند و گفتند منتظر باشم. از ورود و خروج یکی از نیروهای امنیتی احساس کردم که رسیدن آقای نصرالله نزدیک است. بعد از دقایقی کوتاه در باز شد و ایشان تشریف آوردند.
احساس من در آن لحظه قابل وصف نیست. مردی که درهمه جهان فداییان جان بر کف داشت و بزرگانی از رهبران سیاسی جهان خود را سرباز او می دانستند و حتی مسیحیان لبنانی هم او را تا حد پرستش دوست داشتند اکنون بسیار ساده و صمیمی در مقابل من ایستاده بود و دست دراز کرده بود و مرا در آغوش گرفت. مردی که با اشاره سرانگشتانش و با کلمات حیرت انگیزش با افکار عمومی میلیونها نفر از نیروهای دشمن جنگ روانی می کرد و همه دنیا به هوش و ذکاوت عجیبش اعتراف داشتند اکنون مرا در کنار خود نشانده بود. مردی که علم و فضیلت و معرفت را با فرماندهی میدان جهاد و شجاعت و جنگاوری را با اشک و مناجات نیمه شب جمع کرده بود اینک در برابرم نشسته بود و مثل دوستی قدیم و همراهی آشنا منتظر سخن من بود.
دیدار در چه محلی انجام شد؟
راستش نمی دانم محل دیدار کجا بود. با ترتیبی که سیستم امنیتی حزب الله داشت به طور طبیعی با همین جابه جایی ها حفاظت را تامین می کردند. فکر می کنم محل همان ضاحیه جنوبی بیروت بود و احتمالا با گرداندن عمدی ماشین و دور زدن محل راه را دور می کردند و من البته صدای خیابان را می شنیدم و احساس می کردم باید در همان بیروت باشیم. با امکانات ابتدایی ولی با وسواس و دقت حفاظت انجام می شد. نه با حرفهایی عجیب که می زدند چنان که مثلا در باره شهید مغنیه که چند دهه همه سرویس های جاسوسی دنیا دنبال او بودند گفته می شد که چند بار عمل جراحی صورت کرده و چه حرفهای عجیب و غریب دیگر ولی معلوم شد که همه بی اساس بوده و در همان زمان ایشان با موتور سیکلت در کوچه ها و خیابان های بیروت تزدد می کرده و کسی ایشان را نمی شناخته است.
از حواشی دیدار بگویید حرفی یا سخنی شخصی خارج از مصاحبه رسمی گفتند؟
ایشان خیلی راحت و روان به سوالات من جواب دادند. گفت وگو به زبان عربی بود و فقط در میان گفت وگو یک نفر آمد و خواست که محل جلسه را عوض کنیم. یعنی حتی در یک دیدار کمتر از یک ساعت هم برای مراعات مسایل امنیتی این قدر کارشان سخت بود و ایشان سی چهل سال این طوری زندگی کرد و خودش و خانواده اش این قدر در مشقت بودند. جالب اینجا بود که وقتی قرار شد به محل دیگری در همان ساختمان برویم ایشان با تواضع و صمیمیت عجیبی شروع کرد به کمک کردن من برای جمع کردن وسایل و تا من دفتر و دوربین و کاغذو. قلم خودم را جمع کنم ضبط صوت را برداشت و با هم راه افتادیم. بعد هم ادامه گفت وگو انجام شد و من خواهش کردم که یکی دو خظ یادگاری برای خوانندگان ایرانی بنویسند و ایشان با یک روان نویس توی دفترم چیزی نوشتند و بعد من خواهش کردم که همان روان نویس را به من یادگاری بدهند و محبت کردند آن را از ایشان گرفتم.
در آن دیدار خوشبختانه فرصتی برای یک گفت وگوی کوتاه و راحت پیش آمد چون ایام قبل از جنگ سی و سه روزه بود و هنوز شرایط حفاظتی ایشان هم خیلی سخت و غیر عادی نشده بود. من در باره چند موضوع از جمله حجاب زنان در لبنان و تلویزیون المنار و مسایلی مثل اینها سؤال کردم و ایشان پاسخ هایی داد که نشان دهنده نگاه راهبردی و آگاهانه شخص ایشان و کلا حزب الله بود. رویکردشان اصلا مثل دوستان مدعی حزب اللهی گری در ایران نبود چنان که وقتی در ایران گروهی به اسم حزب الله درست شد و نشریه ای هم به این نام داشتند شنیدم که کادر رهبری حزب الله لبنان نسبت به سوء استفاده از این نام و تندروی های این گروه در ایران منتقد و گله مند بودند و بالاخره هم فعالیت آن گروه و انتشار آن نشریه متوقف شد. منظورم این است که حرفهای ایشان هم به وضوح یک رویکرد شفاف و نگاه روشن نسبت به مسایل اجتماعی را نشان می داد که در عین حفظ مبنا و تاکید بر اصول واقعیت های عینی محیط را می دید و از سر واقع گرایی و عمل گرایی بود.
ایشان در جواب خودش به محیط اجتماعی لبنان و بافت متفاوت و ساختار خاص آن اشاره کرد و یادم هست که همان زمان انتخابات مجلس لبنان هم انجام شده بود و مثال زد که بسیاری از خانم هایی که در آن رقابت به نامزدهای حزب الله و جریان مقاومت رأی داده بودند خانم های بب حجاب بوده اند و حتی غیر مسلمان و غیر شیعه. ایشان بحث اولویت ها را پیش کشید و گفت که ما شرایطی داریم که مقابله با دشمن مساله ماست. در آن مرحله حدب الله توانسته بود پس از سالها اسراییل را با اقتدار از جنوب لبنان بیرون براند و پیروز شود. می گفت اصلا مساله ما حواشی و فرعیات نیست.
کاملا واضح بود که انسان متفکر و عمیق و فهمیده ای است و بعدها در همین گفت وگوی رسمی هم اشاره کرد که علاقه و دغدغه اش بحث علمی و کار پژوهشی و مطالعه است. فقط یک چریک قهرمان و مبارز جوان اهل میدان نبود. اهل فکر و فهم و مطالعه عمیق بود. یک ضرب المثل هم آنجا از ایشان یاد گرفتم. گفت ما در لبنان ضرب المثلی داریم که می گوییم "نرید أن نأکل العنب و لا نرید أن نقتل الناطور" ما می خواهیم انگور باغ را بخوریم و قصد کشتن باغبان و نگهبان باغ را نداریم! کنایه از این که ما تحقق هدف برایمان مهم است نه قصد برهم زدن جامعه را داریم و نه می خواهیم آشوب و درگیری و جنگ داشته باشیم و در واقع اقناع مردم برای حفظ بدنه مقاومت مساله اصلی ایشان بود.
یعنی به نوعی تحلیلش از وضعیت مردم و جامعه بر اساس یک واقع بینی بود؟
بله دقیقا. این واقع بینی و عمل گرایی که مبتنی بر اطلاعات دقیق و ارزیابی مستمر صحنه اجتماع و زندگی روزمره مردم بود باعث می شد تحلیل درستی از محیط اجتماعی داشته باشند و بر اساس آن تحلیل درست تصمیم درستی هم بگیرند. بر عکس برخی از ما که گاهی درگیر تصورات ذهنی خودمان هستیم و شعارهای احساسی می دهیم که از واقعیت و صحنه عمل دور است.
حرف ایشان این بود که لبنان یک محیط اجتماعی متعدد و متکثر است از طوایف و مذاهب و ادیان و حتی خود شیعیان یک جریان یک دست و یک شکل نیستند و بنابراین برای تحقق هدف مقاومت باید این تنوع و تکثر را در نظر گرفت و بر اساس اولویت چیزی که اصل کار است مورد توجه قرار داد و نمی شود مردم را هم به چیزی مجبور کرد. اگر نخواهند نمی پذیرند و این مقاومت است که پشتیبان و حامی خود را از دست می دهد.
بنابراین باید بدنه مقاومت مردمی را با اقناع و توجیه فکری و جهت دهی درست حفظ کند و شبکه گسترده حزب الله هم برای تحقق همین هدف شکل گرفته بود. از مؤسسات آموزشی تا خدمات اجتماعی و برنامه های تبلیغی و رسانه ای و به همین دلیل تنوع و گستردگی و لایه های گوناگون هم داشت. از خانم جولیا پطرس که برای مقاومت ترانه می خواند تا نویسنده و شاعر مسیحی که برای مقاومت شعر می گفت و حمایت می کرد. یعنی مساله اصلی و هدف تحت الشعاع حواشی و مسایل جزئی و کم اهمیت قرار نمی گرفت.
ایشون برخوردشان چطور بود ؟
مصاحبه حاشیه خاصی نداشت. می دانید که ایشان بسیار بسیار باهوش بود و تمرکز و تسلط عجیبی داشت و اصلا لازم نبود که مثلا ضبط را خاموش کند یا بگوید سوالی را نپرس. خیلی با تسلط به سوالات من پاسخ داد و یکی دوبار هم که نمی خواست وارد جزییات شود خیلی با ظرافت از کنارش رد شد و با ادب و احترام و محبت فوق العاده ای برخورد کرد.
ایشان در ادبیات و ظرافت های گفتاری هم فوق العاده بود. اصولا آدم بسیار خوش سخن. خوش گفتاری بود. کلماتش را حساب شده می چید و بسیار زیبا سخن می گفت. اما مهمترین چیزی که در آن فضا به یادم مانده و هیچ وقت فراموش شدنی نیست تواضع و فروتنی استثنایی و غیر عادی ایشان بود. یعنی واقعا باورکردنی نبود که این آدم همان کسی ست که در تلویزیون دیده ایم و همه دنیا از عظمت او در هراس هستند.
واقعا من احساسم از رفتار ابشان این بود که مثلا یکی از بچه های مسجد محل را دیده ام. حتی شاید بتوانم بگویم نوعی شرم و حیای ذاتی در رفتارش بود و آدم احساس می کرد فردی خجالتی است و به تعبیر فرزدق "یغضی حیاءا و یغضی من مهابته " یعنی واقعا پارادوکسی بود که در لحطه احساسش می کردم که هم ابهت و اقتدار یک شیر شرزه با نرمخویی و شرم یک نوجوان محجوب در هم تنیده بود. هم کاریزمای عجیبی داشت و هم بسیار مهربان و دوست داشتنی بود. این قدر عطوفت و رأفت در نگاه و رفتارش بود و این قدر زلال بود که محال بود کسی او را ببیند و عاشقش نشود.
این مصاحبه از چه جهت تمایز و اهمیت داشت؟
اهمیت این دیدار از این جهت بود که گمان می کنم بعد از جنگ سی و سه روزه این نخستین گفت وگوی مطبوعاتی ایشان بود. در آن مقطع همه رسانه های دنیا در صف انتظار بودند و رقابتی نفس گیر داشتند که بتوانند حتی چند دقیقه با ایشان گفت وگویی داشته باشند و این امتیاز خوشبختانه به خاطر روابط جمهوری اسلامی ایران در اختیار روزنامه همشهری قرار گرفت و بعد هم من مصاحبه را به همراه پیوست هایی دیگر و بعضی مطالب به صورت کتاب منتشر کردم. البته بخش اصلی کتاب همین مصاحبه جذاب و خواندنی است که برخی نکات را ایشان برای نخستین بار گفته اند. ولی در کنارش من مطالبی را خودم ترجمه کردم یا محتواهایی تکمیلی را برای شناخت زندگی ایشان آوردم که مجموعه قابل توجه و خوبی شذ. در آن زمان فکر می کنم هنوز کتابی در باره آقای نصرالله در بازار نبود و از این جهت اهمیت بیشتری داشت. بعدها الیته دو سه تا کتاب به چاپ رسیذ و عرضه شد.
من فکر می کنم ما عظمت این مرد بزرگ را درست نشناخته ایم و دوست یا دشمن بیشتر از جهت عاطفی و احساسی به ایشان پرداخته ایم و ابعاد متفاوت شخصیت استثنایی و غریب او را بررسی نکرده ایم. بی تعارف باور من این است که تا دهها سال دیگر مثل او پیدا نخواهد شد و "به هر الفی الف قدی برآید"! برای همین پشت جلد کتاب این عبارت را نوشتم که:
« برای آنها که دوستش دارند و می خواهند بیشتر از زندگی و خانواده و دغدغه هایش بدانند، و برای آنها که دوستش ندارند، چون او را نمی شناسند و باید اندکی با او آشنا شوند.»