در مجله اینترنتی خونه میخواهیم مقاله ی مذهبی را بخوانیم.
چهل شب از آن غروب تلخ گذشته است و هنوز آب از گلوی زینب پایین نرفته است. غم، سنگینیاش را بر دل او مینشاند و او در هوای اسارتی نفس میکشد که هر لحظه بیش از پیش او را میشکند. دل زینب از غم علیاصغر، دیگر رمقی ندارد؛ چگونه میتواند در تولدی دوباره برای زمین لبخند بزند؟ آیا میشود بعد از حسین (ع) به زندگی ادامه داد؟ در این چهل روز، زینب، امام سجاد (ع)، و پیروان حسین در ماتم آن ابرمرد نشستهاند، مردی که حیات اسلام مرهون بدن تکهپارهاش است. حالا چهل روز از آن غروب غمانگیز گذشته، غروبی که شقایقها در آن به خون نشستند. این خاندان اهل بیت پیامبر (ص)، که اسارت، تشنگی، غربت، زنجیر و بیدارگری سهم آنها شده است، همچنان پایدار ماندهاند.
ای زینب قهرمان! تو بهتر از هر کسی میدانی آب نفرینشدهای که به معامله دنیادوستان محکوم شد چیست. تو چاه خونین را شناختی، چاهی که نگاههای آشفته بسیاری را در خود جای داده بود. تو آن نفسهای خشکی را دیدی که حقیقت رسالتشان تشنه بود و آن مشکهای سوراخ را که آخرین امید برای جرعهای آب بودند. گرمای دستهایی که آرزوی سقایی داشتند اما از شرم چشمان منتظر کودکان، در خواب آبها فرو رفتند و هرگز به وعدهگاه بازنگشتند. آن آسمانی که برای همیشه با عظمت این مصیبت سیاهپوش شد. اما زینب (س) همچنان استوار است، واژههای گفته و ناگفته را بر دوش خستگیهایش میگذارد و باز هم میایستد. دشمنان اهل بیت بارها وحشت از این ایستادگی را تجربه کردهاند.
آیا به یاد داری در آن هنگام که ابرهای سیاه هجوم آوردند و لشکر خورشید در سکوت نگاهت تنها ماند؟ تیغها و شمشیرهایی که برای به خاک انداختن قامت حق، آتش خود را تیز میکردند. آیا به یاد داری گلوی کوچکی را که با تیر سهشعبه هدف گرفته شد؟ آیا آن چهرههای زرد و تشنه کودکان آفتاب را به یاد داری؟ و زلال اشکهای عباس را که زمانی بر زمین ریختند، هنگامی که مشکها دیگر آبی برای امید نداشتند؟