سازندگان سریال «تاسیان» بهاصطلاح روایتشان از سالهای ملتهب ۵۶ و ۵۷ را با ارجاعی به «شبهای شعر گوته» آغاز میکنند. شبهایی که طیف وسیعی از روشنفکران آنزمان از تمام جریانها در آن حضور داشتند.
به گزارش خبرآنلاین روزنامه هم میهن نوشت: کارگردان سریال که خود را شاگرد بیضایی میداند بخشهایی از صحبتهای او در آن شبها را بازسازی کرده. بیضایی در آن سخنرانی مشهورش در نقد سانسور و در دفاع از آزادیبیان سخن گفته و از آزادگی هنرمند دفاع کرده بود. همانجا گفته بود اجازه بدهید نسبت به واژه و کلامی که ساختار سیاسی و اپوزیسیون و هنرمند و روشنفکر، همزمان آنرا بهکار میبرند، مشکوک باشیم.
در سکانسی از سریال، دو شخصیت اصلی به روستایی رفتهاند تا برای بچهها کتاب بخوانند. «ماهی سیاه کوچولو»، اثر صمد بهرنگی را میخوانند. کتابی که از آن بهعنوان مانیفست غیررسمی «چریکهای فدایی خلق ایران» یاد میشود؛ یکی از تندروترین گروههای چپگرای تاریخ معاصر ایران. گروهی که اتفاقاً در کنار حزب توده، تفکرش در سرتاسر سریال بهمثابه خصم درجه یک «آزادی و آبادانی ایران» تصویر میشود. اما سازندگان این مجموعه با این تناقضات و معضلات تاریخی-فکری کاری ندارند. آنان آنقدر مشعوف روایت و ساختمان اثر خود هستند که این موارد را صرفاً «نقزدنهایی از سر حسادت» بهحساب خواهند آورد.
آنان آنقدر محظوظ روایت «تحریفگون» خود از تاریخ معاصر ایراناند، آنقدر مسحور پایانبندی به غایت سانتیمانتال خود شدهاند، که مثلاً برایشان مهم نیست عکس کهنسالی و مربوط به سالهای حوالی به قتلرسیدن داریوش فروهر را در دست دانشجویان دانشگاه تهران، در تظاهرات سالهای منتهی به انقلاب، نگذارند. (درواقع بهاحتمال بسیار حتی متوجه این نقصانها هم نشدهاند.)
موارد اینچنینی بسیارند اما هدف من در اینجا آوردن سیاهه بلندبالای چنین مورادی نیست. همانگونه که در تیتر یادداشت آوردهام، این سریال را «بهانه»ای قرار دادهام تا نگرانیهای این روزها را با شما به اشتراک بگذارم.
قبضهکردن تخیل سیاسی
آنچه این ماهها و سالها بسیاری از روشنفکران مستقل و ترقیخواه را نگران کرده «قبضهکردن تخیل سیاسی» ما برای ایران آینده توسط جریانهایی است که هدفشان، نه آزادی و توسعه ایران که بازتولید مناسبات الیگارشیک گذشته و اکنون، در آینده است. اینان ابزار رسانه را خوب میشناسند، راه تحمیق را خود بلدند، و از اینرو خوب میدانند چگونه در بزنگاههای تاریخی چون اکنون، دقیقاً کجا و به کدامین شیوه مسیر را برای «بازتولید» ابدی استبداد و خفقان در این کشور هموار کنند.
برای سالها بسیاری هشدار میدادند که قبضه تخیل سیاسی یک جامعه، مهمترین ابزار بازتولید مناسبات ارتجاعی است؛ و حال تولیدات بهاصطلاح فرهنگیای که در بالا اشارهای به آن شد در همین مسیر گام برمیدارند. برخلاف فریادهایی که بهظاهر برای «ایران» و «توسعه» ایران میزنند، نه دغدغه ایران و مردم ایران را دارند، نه دغدغه توسعهاش را؛ بلکه هدف صرفاً مهیا کردن بستری است که همان ساختارهای ارتجاعی همیشگی که برای دههها بعد از مشروطه ما را از داشتن آزادی و توسعه محروم کرده، اینبار در شمایل و قامتی جدید ادامهحیات یابند.
وقتی از «قبضه تخیل سیاسی» صحبت میکنیم، مرادمان دقیقاً همین است. در بحبوحه انقلاب ۵۷ صداهایی که شنیده میشد صرفاً صدای «چپهای تندرو» ـ که سریال با تمام توان بهدنبال تخطئه آنان است ـ نبود. در عین حال صرفاً هم صدای اسلامگرایانی که دلنگران ازدسترفتن دین و باورهایشان در کوران مدرنیزاسیون افسارگسیخته پهلوی اول و دوم بودند، نبود؛ اینها «بلندترین صداها» بودند اما «همه» آنچه میشد شنید، نبودند. در همان زمان صداهایی خفیف، خسته، منتقدِ انقلابگری و توحش انقلابی هم وجود داشتند که شنیده نشدند.
صداهایی همچون صدای غلامحسین صدیقی، مهشید امیرشاهی، مصطفی رحیمی و امثال آنها. کسانی که مخالف انقلاب در این شکل و شمایل بودند، دغدغه ایران را داشتند و نسبت به عواقب تندروی و بستهشدن فضا هشدار دادند. اما «یحیی»هایی بودند که در این بیابانِ مخوف و پُر شر و شورِ انقلابیون، فریادشان به جایی نرسید. آنها دقیقاً به ما در مورد بحران تخیل سیاسیمان هشدار میدادند؛ کسانی که راه و منششان در بزنگاه این روزها میتواند کورسوی امیدی پیش چشمانمان قرار دهد.
روایتی مقبول و ساده
اینکه «آن زمان» چنین صداهایی شنیده نشدند غمانگیز بود اما اینکه «هنوز» در ایران شنیده نشوند، «کابوسوار» است. و دلیل اینکه شنیده نمیشوند و گوش شنوایی برایشان نیست، همین دستگاه عریض و طویل تحریف تاریخ است که کمر به نابودی و قبضه تخیل سیاسی ما بسته.
از سازندگان سریالهایی چون «تاسیان»، مستندهایی چون مستندهای «منوتو» و گزارشهایی چون گزارشهای «ایران اینترنشنال» انتظار نمیرود که در پی بارورکردن تخیل سیاسیمان برای ایرانی توسعهیافته و رها در آینده باشند. از ما اما انتظار میرود که نگهبان تخیل سیاسیمان باشیم، که تن به تحریف و فاشیسم ندهیم، هنر و سینمای حقیقی را بشناسیم و به دروغ تمکین نکنیم.
یکی از شخصیتهای سریال که بازجوی ساواک است («سعید» با بازی صابر ابر) در جایی میگوید: «خدا نکنه چیزی مُد شه… الان پُز روشنفکری، حرف کمونیستی زدنه». جالب این است که این دقیقاً همان کاری است که چنین سریالهایی در پی آنند؛ اینکه خود را دقیقاً کجا و چگونه در منظومه معادلات سیاسی جامعه «جای دهند» و ببینند دقیقاً «چه چیزی مُد شده» (روایتی نوستالژیک از عصر پهلوی) تا بهواسطه آن، روایت «مقبول» و «سادهساز» خود از تاریخ را به مخاطب حقنه کنند. هدف آنها درواقع چیزی نیست جز تنزل دستگاه فاهمه جامعه در جهت همسوشدن با مبتذلترین، کممایهترین و پوپولیستیترین مدل تغییر سیاسی.
ایران و ایرانیت قابل مصادره نیست
کاش سازنده این سریال، کسانی را که آنها را «استاد» خود میداند، بهتر میشناخت. «دایره مینا»ی مهرجویی را خوب میدید، «گوزنها»ی کیمیایی را، «رگبار» و «غریبه و مه» بیضایی را. اگر اینها را خوب دیده بود، میتوانست بهخوبی دریابد که وظیفه هنر (هنری که شایسته نام هنر باشد) بازتولید استبداد نیست همچنین تن دادن به منطق «سادهساز» و «تحمیقکننده» فاشیسم نیست.
در همان سکانس «شبهای شعر گوته» یکی از جوانان حاضر در جمعیت، ضمن سخنرانی بیضایی به «سیاهپوشانی» که در انتهای فیلم «غریبه و مه» میآیند، اشاره میکند. سکانسی پیشگویانه در فیلم بیضایی که چندسال پیش از انقلاب به قدرت رسیدن افراطیون را پیشگویی میکند. ایکاش سازنده «تاسیان» دستکم آنقدر با خودش صداقت داشت تا اثری نسازد که اینک نهتنها قرار نیست فاشیسم آینده را پیشگویی کند، بلکه منادی و مبلّغ آن میشود.
حدس و گمان اما این است که در اینجا با چیزی فراتر روبهرو هستیم. سازنده در اینجا نگران این نیست که هنرش «تحمیقکننده» باشد، بلکه اتفاقاً تلاش کرده «چیزی جز این» نباشد. همگرایی بخشی عظیم از راست اقتصادی در ایران امروز (از هر دو طیف اصولگرا و اصلاحطلب) با آنانی که رویای بازگشت سلطنت را در سر دارند، بهروشنی در این سالها میتوان دید. جای قربانی و جلاد را جابهجا کردن، آلترناتیوهای ایران آینده را به دفاع از سرمایهداری رانتی (خواه مذهبی و خواه سکولار) تقلیل دادن، از فرآیندهای فاسد «خودمانیسازی» بهنام خصوصیسازی حقیقی اقتصاد دفاع کردن و الیگارشی مالی را اینبار تحت لوای سطنتطلبی عرفی، جایگزین خواست حقیقی جامعه برای دموکراتیزاسیون نشاندن.
بخشی عظیم از تندورهای داخلی در داخل ایران که رانت اقتصادی دارند، ممکن است بر سر برخی جزئیات مملکتداری در ایرانِ آینده با سلطنتطلبان اختلافنظر داشته باشند، اما هر دو جریان حاضرند برای «حفظ و بقای» «نظم» (بخوانید «بینظمی») اقتصاد نئولیبرال امروز ایران (حتی تحت یک حکومت تماماً غیردموکراتیک و سرکوبگر)، سازش کنند. «تاسیان»ها قرار است ذهن ما را برای تندادن و پذیرش چنین کابوسی «آماده کنند.»
نیروی مردم، خواست دیرپای آنان برای رسیدن به آزادی اما، قابل مصادره نیست. من عمیقاً بر این امر باور دارم. «ایران» و معنای «ایرانیت» هم قابل مصادره نیست (از آنرو میگویم که این کلیدواژهای است که این روزها اغلب برای مسکوت گذاشتن گفتمانهای «مترقی» و آوانگارد بهکار میرود). چیزی در دلم میگوید که این «فریب»، اینبار راه به جایی نخواهد برد و مردم ایران در زیر سایه جنگ و فشار خردکننده اقتصادی، راه خود را پیدا خواهند کرد. بعد از قریب ۱۲۰ سال که از انقلاب مشروطه میگذرد، حقیقتاً مایه تأسف خواهد بود که اینبار نیز خواست آزادی و عدالت به مسلخ رود، و همه رنج و تلخیهایی که طی این دههها از فاشیسم خارجی و ساختار حاکمیتی متصلب داخلی بر ما جاری شده، دیگر بار در شمایلی پُر زرقوبرق بهنام «تغییر» به خوردمان داده شود.
17302